پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

بهاریه


ازدفترِصبا زده ام فال ای درخت

غرق شکوفه می شوی امسال ای درخت

ازبرگ ها حریرـ علیرغم زمهریرـ

پیچیده ای به گردنِ خود شال ،ای درخت !

با نیمتاجِ صورتی جامه ای  که سبز

جبریل گُل به گردِ تو زد بال ،ای درخت

جشنِ  شکفتگی ست ، که آغاز کرده اند

گنجشگ های عاشقِ جنجال ،ای درخت

برگوشِ شاخه های جوان ،گوشوارتست

گیلاس های نیمرس وکال ای درخت

باخالی ازستاره ،سحر،رقص می کنی

درچشمه ات ـ به پا شده خلخال ـ ، ای درخت !

برشاخه ات  ،دخیل اگر بسته ام ،مرا

بیرون بیار ازبدی حال ،ای درخت !

روح مراکه درتنه ات  می کند حلول

دیگرمخواه سایه ی  پامال ،ای درخت

بادست آن «که ساقه ی سبز نوازش است»

غرق شکوفه می شوی امسال ،ای درخت

جعفر درویشیان « غروب »

چون موج...


چون موج،دویدی به لبِ ساحلِ من

برگشتی ورفتی،نشدی مایلِ من

مشتی صدفِ خالی بی مروارید

ازتُست همین ،تمامی حاصلِ من

جعفر درویشیان « غروب »

اگرتُنگِ این دل...


اگرتُنگِ این دل ،ترک  خورده است

یقین ماهی آن مَحک خورده است

غمی نیست بی همنشینی ،فقط

کمی زخم هایم نمک خورده است

همیشه نسیم نوازش که نیست

گل ازباد اینجا کُتک خورده است

به جای تو یار دبستانیم !

تنم ضربِ چوبِ فلک  خورده است

بیا و بیاور سبد با خودت

کجاسیبِ این باغ ،لک خورده است؟

بهم نشکنی بال رنگین او

به تورتو یک شاپرک خورده است

نه از آدمی بوده ـ که  پشت پا

غرورِمن ازآدمک خورده است

جوابِ تلاشم دریغا دریغ

چرا لقمه نانی کپک خورده است؟

نگیریم  خُرده ،که تقدیرمان

رقم اینچنین ازملک خورده است

نشدسایه هم راست بامن «غروب»!

دل ازنارفیقان ،کلک خورده است

جعفر درویشیان « غروب »

ای کاش ...

پیشکش عزیزغربت نشینم ؛د.ک.«آسمان»



ای کاش ببینمش  سلامی بدهم

برخشک لبش ،حواله جامی بدهم

ای باد مساعدم! ببرتابر دوست

من قاصدکم به او پیامی بدهم

جعفر درویشیان « غروب »

دریا صدفِ...


دریا صدفِ پُری برایم آورد

گفتم که؛عجب دُری برایم آورد

حالاکه نگاه می کنم می بینم

آئینه خود خوری برایم آورد

جعفر درویشیان « غروب »