برای اکبر بهداروند
صحراچه روم؟چون توگُلی آنجانیست
یاهست اگر، سر سبدگُل ها نیست
دیدم پری قشنگِ دریا را نیز
مثل توپَری!یک سرِمو امّا نیست
جعفر درویشیان « غروب »
حرف تو ،اگر زمین بیفتد حیفست
برخاک دُر ثمین بیفتد حیفست
از پای چوسروی به دَمِ سرِد تَبَر
آن قامتِ نازنین بیفتد حیفست
جعفر درویشیان « غروب »
بی تو ،سرگلگشت وتماشایم نیست
باقطره ی تو،چشم به دریایم نیست
پرسی که چه خواهم ازتو،می گویم تو!
من از تو به غیر تو تمنایم نیست
جعفر درویشیان « غروب »
در گستره ی چشم تو،دریا دیدم
آئینه تر از همیشه،فردا دیدم
دریای منی،آینه ی فردا را
پنهان چه کنم که درتو پیدا دیدم
جعفر درویشیان « غروب »
درثانیه هاى خوب وبد شعرى هست
درلحظه ى نابِ آن ،شکارآیددست
دائم تو شراب شعر آماده بدار
تامست ز باده ات شود هر کس ،مست
داریوش کاویانی«آسمان»