پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

صحراچه روم؟...

برای اکبر بهداروند


صحراچه روم؟چون توگُلی آنجانیست

یاهست اگر، سر سبدگُل ها نیست

دیدم پری قشنگِ دریا را نیز

مثل توپَری!یک سرِمو امّا نیست

جعفر درویشیان « غروب »

حرف تو...


حرف تو ،اگر زمین بیفتد حیفست

برخاک دُر ثمین بیفتد حیفست

از پای چوسروی به دَمِ سرِد تَبَر

آن قامتِ نازنین بیفتد حیفست

جعفر درویشیان « غروب »

بی تو...


بی تو ،سرگلگشت وتماشایم نیست

باقطره ی تو،چشم به دریایم نیست

پرسی که چه خواهم ازتو،می گویم تو!

من از تو به غیر تو تمنایم نیست

جعفر درویشیان « غروب »

در گستره ی چشم تو...


در گستره ی چشم تو،دریا دیدم

آئینه تر از همیشه،فردا دیدم

دریای منی،آینه ی فردا را

پنهان چه کنم که درتو پیدا دیدم

جعفر درویشیان « غروب »

درثانیه هاى خوب…


درثانیه هاى خوب وبد شعرى هست

درلحظه ى نابِ آن ،شکارآیددست

دائم تو شراب شعر آماده بدار

تامست ز باده ات شود هر کس ،مست

داریوش کاویانی«آسمان»