پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

گلوی عشق را...


گلوی عشق راچون می بریدند

سکوت و مرگ را می آفریدند

درآنجا که شقاوت نعره می زد

سیه روزان به تاریکی رسیدند.

داریوش کاویانی«آسمان»

‏ صلاتِ ظهرِعاشورا

 


چوبا یک مشک تشنه،برلبِ شط،ماه نو خم شد

دونیزه ازبلندِقامتِ مهتابی اش کم شد

صدایی می خزد ازخیمه ی آتش به جان درباد؛

نمی دانم کجا ازدیده ی کم سو،عمویم شد؟

سه شاخه ناوکی،زیرگلویش رانوازش داد

شکوه باغ فروردین ،سراسرغرقِ شبنم شد

«به آنکه تشنه ترازمن...! «کسی لب ترنکردامّا

زچشم ِمشکِ بارانی ،به خاک آن آب ،نم نم شد

نمی بینی مگرازشرم ،سربرصخره می کوبد؟

دریغاگوی موجی که به خون آن ظهر،توأم شد

پریشانی نبود اینگونه مثلِ بیدِمجنونی

لبِ گودال،پنداری ،پریشان کارِ عالم شد

دلم تنگ وزبان ،قاصر.سرم،سرّ وقلم ،عاجز

صلاتِ ظهرعاشورا،ـ خداعالم ـ چه گویم شد؟

جعفر درویشیان « غروب »

اسبِ آقا


غباری توی این راس،ذوالجناحه

ببین ! ازشیهه پیداس، ذوالجناحه

فرات، آغوش واکن! آمدازراه

نجیبه ، اسبِ آقاس، ذوالجناحه

جعفر درویشیان « غروب »

‏«عاشورایی»


«عاشورایی1»

ازکس نشنیدیم به گُل،تیرزنند

یابرتنِ ماه،زخمِ شمشیرزنند

سهل است درین مصیبتِ سخت اگر

گِل برسر و رو، به پشت  زنجیرزنند

‏«عاشورایی2»

ازهیبت اوست ،واهمه  می لرزد

ز آن شیر،چقدر این رمه می لرزد؟

 ازخاطره ی دو دست ویک مشک به خاک

امروزهنوز علقمه می لرزد

‏«عاشورایی3»

ایکاش، بن هرآنچه بد می خشکید

دستی که به ماه،ضربه زد،می خشکید

تا این همه سر نکوبد ازشرم به خاک

رگ های فرات،تا ابد می خشکید

«عاشورایی4»

ازگریه،تمام دیده ها خونین شد

برنخلِ زمان،رسیده ها خونین شد

شمشیرکه بوسه زد سرِ ماهش را

یکسرهمه ی سپیده ها خونین شد

جعفر درویشیان « غروب »

گفتی ؛ پس...

گفتی ؛ پس...

‏گفتی ؛ پس آن پلنگِ غزلها،شکارشد؟

گفتم که؛پاک از ورقِ بیشه زارشد!

بااحتیاط می زنم امشب تنی به آب

گیسو بروی شانه ی تو،آبشارشد

پاییزباسه ماه نه ،سی سال عمرخود

درمقدم نگاهِ تو رشک بهارشد

تاباندی ازتَکدُّرآیینه روبه من.

ابری رسیده بودولی  برکنارشد

سردرگم ست بی تو،کلافِ ترانه هام

هررشته راکه چنگ زدم بندِدارشد

شایدبه ماه می رسد ایدوست نسبت ات

دریا برای داشتنت بیقرارشد

سارا!هزارشکر،که برتکدرختِ عشق

یکروز آن دونقطه ی قرمز انارشد

افیونی نگاهِ توام روترش نکن!

طفلی دلم دومرتبه دیدی خمار شد

دربازی زمانه توراباختم «غروب!»

دار و ندارِمن همه صرفِ قِمارشد

 جعفر درویشیان « غروب »