پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

گاهی درخت...


گاهی درخت،پله شودتاخدامرا

گاهی شکسته کشتی بی ناخدامرا

گاهی درخت،هیمه شودتابسوزدم

غافل که حافظ است همانجاخدامرا

گاهی بدل به چوبه ی داری شوددرخت

تنها نمی گذارد امّا خدامرا

دیگرهراس نیست مرا ازمترسکان

وقتی که هست چشمِ دلی باخدامرا

بی معجزعصا،زده ام دل به رودنیل

موسی! نجات داده زدریاخدامرا

گاهی که تیره چوب،برآردشکوفه ای

روشن شود به دیده ی معنا،خدامرا

آتش زدم به کنده ای ازیک چنارپیر

بخشدگناهِ کودکی آیاخدامرا؟

پُل می کنیم گرده ی طاعت،که می کند

رد ازپُل صراط به فرداخدامرا

چون لااله الله نگوید«غروب» تو؟

یاری نکرده هیچکس الاخدا مرا

جعفر درویشیان «غروب»

20/4/94

دردامنه...


‏دردامنه ازباد، درختی لرزید

ازریشه ،شبیه بندِرختی  لرزید

اُفتاد به خاک، آشیانی آسان

درسینه ولی دلی به سختی لرزید

 جعفر درویشیان «غروب»

به صحرا


 به صحرا،بادِسوزان ،ول کُنت نیس

به دریا،چنگِ توفان ول کُنت نیس

همان بهتربمانی کُنج ایوان

پرستوجان! زمستان ول کُنت نیس

جعفر درویشیان «غروب»

یک عصردیگر


 من عاشقم وبی شک آنجامی شناسندم

بامن نیایی! آنک آنجا می شناسندم

شاید که دریک عصردیگربوده ام دیری

ارواح معبد،بی شک آنجامی شناسندم

باهرچناروچشمه دارم الفتی دیرین

 گنجشک های کوچک آنجا می شناسندم

نام مرا فریادکن باکوه!خواهی دید

که صخره هایش تک تک آنجا می شناسندم

رویای بارانم که درخوابی درختانه

این سیب های بی لک ،آنجامی شناسندم

بااسم من وامی شودهرچه در بسته

پیروجوان وکودک آنجامی شناسندم

درکوی عشاق قدیمی ،آبرویم هست

این خیل،خیل اندک آنجامی شناسندم

رنگم گواهی میدهدازعشق مردن را

ـ چون خون بروی مزدک ـ آنجامی شناسندم

تا زنده ام،گردِ در وبام تومی پیچم

آری به نام پیچک آنجامی شناسندم

 جعفر درویشیان «غروب»

به هیچ وجه


دارم دلی به سینه ازآهن؟ به هیچ وجه

ممکن نبودازتوگذشتن،به هیچ وجه

مثل تو؟آه..مثل توپیدانمیشود

 یک گل سراغ داشته گلشن؟به هیچ وجه

باورنمی کنم که ببینم به خواب هم

بامن شوی تودست به گردن،به هیچ وجه

باری دلم ـ قناری باغ لبان توـ

راضی نشد به آینه ،ارزن  به هیچ وجه

من از توهیچ ،غیرنگاهی نخواستم

روی مرابه خاک نیفکن به هیچ وجه

آسوده نیست خاطرم ازخانه ماندنت

آن دژ نبسته راه به دشمن ،به هیچ وجه

می خواستم به دزدمت اما درست نیست

آنهم شبی به شیوه ی رهزن؟به هیچ وجه

می میرمت،نه آنقدرامّا که پشت سر

گویدکسی؛به خاطر یک زن!؟،به هیچ وجه

جعفر درویشیان «غروب»