پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

درنگاه...

درنگاهِ منی و پنهانی

تو درونِ منی،توچون جانی!

خسته گشتم من از ندیدنِ تو

دروجودم هماره طغیانی

لحظه هائی من عاشقِ خویشم

رازها را نگفته ، میدانی!

چون توباشی چراغِ قله ی فتح

فتحِ قله ست، کارِ آسانی

گر دو بالم شکسته،باکی نیست

در هجومی سیاه و طوفانی

دستِ خواهش به دورخود زده ام

شاید حاجت روا ،بگردانی

من وتو ساکنیم،دریک تن

هردو دریک ،قفس دوزندانی

چشم من از بلورِ لطفت کرد

«آسمان»را به شب چراغانی

داریوش کاویانی«آسمان»

باش بامن...


باش بامن ،یگانه تراز این !

عشقِ من! عاشقانه تر ازاین

آمدی،نازها به هم گفتند؛

چه گُلی؟نازدانه تر ازاین

صورتش گل،دو قطره شبنم چشم

چهره ای شاعرانه تر ازاین؟

عهدبستن ،شکستن اش باقهر

رنجشی کودکانه ترازاین؟

دست هایم شدست پل تاتو

جاری ورودخانه ترازاین؟

تیردرچله ی  کمان بگذار!

مرزِ دل آرشانه ترازاین؟

ازکدامین بهاربایدخواست

عطروبویی زنانه ترازاین؟

غارتِ بوسه ام شده آن لب

غارتی بی بهانه ترازاین؟

کرده ام جامیان آغوشش

هست خوش آشیانه ترازاین؟

مثل مجنون ،نمی روم ازیاد

عاشقی جاودانه ترازاین؟

زده ام دل به آبی آن چشم

تو بگو،بیکرانه ترازاین؟

آتشِ طور یادل است «غروب»!

شعله کو پرزبانه تر ازاین ؟

جعفر درویشیان « غروب »