پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

زنده شد خاطره...


زنده شد خاطره ی پنجره ها؛

یکنفر خلوت صبح

دادزد آی عدس ..

حیف اماامروز

پنجره ، دیوارست

جعفر درویشیان « غروب »

برکه


شده دامانم از اَشگا ، یه بِرکه

دلش آتیش گرفته دیده هَرکه

واسه دیدار اون که کُشتَشَم من

دلم می جوشه مث سیروسِرکه

جعفر درویشیان « غروب »

با کراوات


با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد

بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را

ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی

گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین

سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانی"نشنیدم ز خداوند چو او

"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟

من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست

من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید

فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون

پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد.

محمد علی گویا

دولت عشق


بر دولتِ عشق مُصطفی آمده است

آن دلبرِ ما چه با صفا آمده است

تاحَبل مَتین رسیده چَنگی بِنواز

حاجت بطلب که آشنا آمده است

داریوش کاویانی«آسمان»

ترادیدم


  ترادیدم شدم یکباره عاشق

تومعشوقی ،منم بیچاره عاشق

 گُناهش چیست اگر باخود ندارد

به جزاشک و دلی صدپاره عاشق

جعفر درویشیان « غروب »