پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

بیدِ مجنون


گویند؛چوشورِ قیس،افزونی یافت

دل ،درگرو غزالِ هامونی یافت

یک بید برآفتابِ اوچترگرفت

زآنروستکه نامِ بیدِمجنونی یافت

جعفر درویشیان « غروب »

درتیرگی


در تیرگی مَحض، جهان را دیدم

دردامِ فَریب ،عاشقان را دیدم

خورشید سُخن برآمد از گوشه ی ابر

آن وقت که شعرِ آسمان را دیدم

جعفر درویشیان « غروب »

مُرواریدِ شب


شَبم را روشن از خورشید  کردی

به در از خاطرم تردیـــد کردی

صدف وارِ  دلـــم  را در سخاوت

چودریا  پُــر ز مُـرواریدکردی !

جعفر درویشیان « غروب »

حجم کلیشه ای

 


تونیز چون منِ تنها ، همیشه تنهائی

اسیر تُنگی و در پشتِ شیشه تنهائی

بُزرگ زاده ی دریا! چگونه باید دید

دراین مُربّعِ کوچک، همیشه تنهائی ؟

به دور از تبِ مرجان وغارِ آبی خود

چه ماهیانه به حجمی کلیشه تنهائی

شده است جُفتِ تو صیدِ به ظاهر آدمها

عروسِ آب !که چون عصر بیشه تنهائی

کدام چشمه بگو می برد به رود ترا؟

حُباب گونه از آ غازِ ریشه تنهائی!

کنار ماهی تنهای تُنگِ خویش، «غروب»

چو شاعرانِ غزلواره پیشه ، تنهائی... .

جعفر درویشیان « غروب » 

گل نمی فهمد...

 


باز هم لبخند ه ی سبزِ چمن ،ابری شده ست

وقتِ گُنجشکان  در اخمِ نارون ابری شده ست

گُل نمی فهمد زبانِ روشنِ خورشید را

نور را لُکنت گرفته ؟ یا سُخن ابری شده ست

از هوایِ شرجیِ این دشتِ محدود عاقبت

نرده نرده باغهایِ نَسترن ابری شده ست

از غبار گله هایِ شایعه در بیستون

صُبحِ شیرین وخیالِ کوهکن ابری شده ست

نیست ممکن زورقی را بختِ دیدارِ پری

روحِ روداز زَخمِ بسیار جَگن ، ابری شده ست

آنقدر در سایه ی غربت ، اهالی زیستند

از تبِ تبخیر ها ، چشمِ وَطن ابری شده ست

دود آه پیچک پیر است یا گَردِ تَبر ؟

فکرِ قُمری بر سرِ سروِ کُهن ابری شده ست

آفتابی بود روزی آسمان ، یادش بخیر

دیگر اکنون ، خاطرِ دنیای من ، ابری شده است.

جعفر درویشیان « غروب »