پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

یار


یارکه می رسد به من مژه سپاه می کند

تیر به قلبِ من زند تا که نگاه می کند

صبح کجاو شام من؟تاکه مه تمام من

بختِ مرا چو چشمِ خود روز سیاه می کند

گاه به یک بهانه ای پرده کنار می زند

در نگه لطیفِ من،جلوه ی ماه می کند

تاب وتوان که می رود،وعده ی مهر می دهد

معبرِ تیره مرا ، نور به راه می کند

می بردم به پرتگاه ،آن صنم گریز پا

گاه برای امتحان،راه چو چاه می کند

می زندو نمی کُشد تا که به عجز می کِشد

اوج نیازِبنده را،خلعتِ شاه می کند

حاجت وعشق وآرزو ،پیشِ کسی نمی برم

صحبت غیرچون کنم ،ذره گواه می کند

عشوه ی او به کارِمن،صیقلِ روح می شود

تیره ی رنگِ«آسمان»همچوپگاه می کند

داریوش کاویانی«آسمان»

دیوانِ نگار...


دیوانِ نگارِمن،تمامی غزل است

از«میم»بگیرو«الف»و«لام»اَلست

درهرغزلش،شرابِ روح افزایی

تااهل هنر،شودنخوانده سرمست

داریوش کاویانی«آسمان»

برشیشه ی خانه ام...


برشیشه ی خانه ام اگر سنگ زدی

باتاردلم بدست خود چنگ زدی

درخواب خوش بهار من بودم مست

ناگاه به آگاهی من زنگ زدی

داریوش کاویانی«آسمان»

بی تو...


بی تو هوای خانه ام،سرداست اینجا

رخسارمن از دوریت زرد است اینجا

درجستجوی تکه نانی درخیابان

تلواسه ی پندارِ ناورداست اینجا

برکام ،شیرین است آوای سخن ها

اما دریغ از حرفِ یک مرد است اینجا

سیل سراب افتاده دردشتِ تملّق

خونِ دلِ ما لاله پرورداست اینجا

برحنجره بنشسته است یک زخمِ چرکین

فریاد، مرده درگلو ،درد است اینجا

خشک است آب دیده تا،برخشک ریزد

دریا تهی از قطره ی فرداست اینجا

نای نفس دیگر برای من نمانده

هرکس به آخرمی رسد،طرداست اینجا

کی می رسد،کی می رسد،روزی ببینم؟

شاه جهان،پیروزِ این نرد است اینجا

ای «آسمان»پرکن قدح را،صبر باید

تایارمی آیدپُر ازگرداست اینجا

داریوش کاویانی«آسمان»

گفت: ...


گفت: آنکه زبان سرخ برمن دادست

گاهی سرِ سبزازاثرش بر باد ست

آنکس که به ذکرِ حق قدم بردارد

ذکرش به سکوت،مثلِ یک فریاد ست !

داریوش کاویانی«آسمان»