پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

به به ،امروز...


‏به به ،امروز،عروسک شده ای!

بین خوبانِ جهان،تک شده ای

بر سُتون ودر و دیوارِدلم

آیه ی نور وگلی،حک شده ای

خالی ازپچپچه ی سردِسکوت

پر آوازِچکاوک شده ای

می زنم گر،که شوم خاکستر

نکند شعله ی فندک شده ای

به سرِهیچ، تو بامن قهری

بازانگارکه کودک شده ای

به چنارِتن من،سخت بپیچ!

فکرکن فکر،که پیچک شده ای

توو«هم صحبتی اهلِ ریا»؟

باورت نیستچه کوچک شده ای

جعفر درویشیان « غروب »

پیشکش به حضورگرانقدر،استادشهرام ناظری


 چه رازی هست باسازقِشنگ ات؟

به نازم سوزِ آوازقشنگ ات

کمان ابروانت می زندتیر

به قلبِ دخترسازِقشنگ ات

خداازبهرخِواندن آفریدت

مبارک باد آغازِقشنگ ات !

چکاوک هاست درباغِ گلویت

قیامت هاست ،شهنازِقشنگ ات

دل ازمردم ربایی، حینِ«چوپی»

تماشایی ست پروازِقشنگ ات

به رقص ازخاک ،مولانا به پاخاست

شبی ازیمن اعجازِقشنگ ات

به لحنِ ناب حافظ خوانی تو

جهانی گشته شیرازِقشنگ ات

صبامیداندومهتاب،شاید

کمی ازگوشه ی رازِقشنگ ات

صدایت تاهمیشه ماندگاراست

خدادادی ست آوازقِشنگ ات

جعفر درویشیان « غروب »

درحیرتم...


درحیرتم از زمانه ی پرآشوب

پاک است پلیدو بد بود،هرچه که خوب

شد گاوِ دوشاخ،یک مقدّس امّا

شاپره به تور بی دفاعی،مصلوب

 جعفر درویشیان «غروب»

آبی ترازآوازقو


 بیا دریاچه شو!آبی ترین آوازقو بامن

درمیخانه ی چشمانِ خود واکن!سبوبامن

میان باغ،عطری باش ،درپنهان ترین غنچه!

به پیداکردنت امّانسیم جستجوبامن

به ساز ازروسری یک بادبادک،نخ بده ازمو!

 برای عرصه اش یک آسمان ، بی گفتگو بامن

به کج دارو مریزم چند می خوانی ومی رانی؟

توخنجرکن شبی ابروی نازک را! گلوبامن

دلم را سرببرزیرقدم های سرِزلفت !

دلت آسوده، پنهان کردنِ رازمگوبامن

تو،زیبائی واین مردم نمی دانند،باورکن!

زنم تاجارحسن ات را،دف ونی کوبه کو بامن

گره، واکردی ازگیسو،شباشب بودپنداری

شهابِ اشکم افتادوتوگفتی؛«آرزو بامن!»،

خودت هم خوب میدانی به جزتوآرزویم نیست

توامّا آرزویت چیست؟ درِگوشی بگوبامن!

گذشتم ازکویر ازتیر،اززنجیروحلق شیر.

توگفتی؛بین ماکوهی ست . باشد! حمل او بامن

به غیرخوبی ات چیزی نگفتم وقتِ تنهایی

چه وقتی می کنی آئینه هارا روبرو بامن...؟ 

جعفر درویشیان « غروب »

یک لحظه...


یک لحظه به حالِ خویش مگذارمرا

از خویش مران ،بیش میازارمرا

مورَم که مرا به زیرِ پا افکندی

عشقت بکند،راه چو گلزار مرا

داریوش کاویانی«آسمان»