پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

کُجا؟کو؟کی؟


کُجا؟کو؟کی؟برای من، امیدِصبح وفردایی

غنیمت باغ وصحراوکنارِ یارِ زیبایی

ازآن لب را به حسرت میگزم درلحظه ی آخر

که شاید کوهساران را نبینم باچنین پایی

نشان از هرچه پرسیدم،ترا درنقشِ آن دیدم

که زیبایی تو دارد،به چشمانم صف آرایی

زمان راپلک برهم می رسانی باشکوهِ خود

تعلق درتکاپوی شب و فانوس دریایی

به ساحل میروم من تا غروبِ سرخِ اندیشه

ولی درپیچ وتابِ موج می بینم که آنجایی

به چشمه می روم باکوزه ای خالی و بی حالی

که سیرآبم کنی تو از زلالِ پاکِ تنهایی

به عشقت مرگ می میرد،نهالم ریشه می گیرد

نمایان می نمایی درسرآب ،آبِ گوارایی

اگر چه «آسمان»رنگش ،به رنگ آبی دریاست

ولی در عمقِ خود دارد نشانی از دل آرایی.

داریوش کاویانی«آسمان»

مویِ سپید


مویِ سپیدگفت;زمان می شودتمام

یکروز می رسد که جهان می شودتمام

چون ذرّه می شویم درین کهکشان روان

درعین بی کسی ،چوزمان می شودتمام

شاید تواردی به کلامم رسیده است

این قصه هاهمه،دهان بدهان می شود تمام

بر آب ورنگ تکیه نکن، مال رفتنیست!

درمستی آه... دور جوان می شود تمام

گردرسفر زعشق،حدیثی نخوانده ای

کُلِ معامله به زیان می شود تمام

مائیم و تیر آخرو اهدافِ ناپدید

ترکش تهی ست ،کارِکمان می شود تمام

در روزگارِ دلهره، ققنوس اگر شوی

افسانه ات درآتشِ جان می شود تمام

می آید آن دمی که نمی بینی آن زمان

که«آسمان» چگونه در آن می شود تمام.

داریوش کاویانی«آسمان»

سلام ماهیِ قرمز!


سلام ماهیِ قرمز! سلام ماهیِ خوب!

جدارِتنگِ دلم ازغمت گرفته رسوب

به رودخانه نخواهی رسید ازین خانه

سرِقشنگِ خودت را به روی شیشه نکوب!

حباب،هرنفس ازتو پیام می آرد؛

خوشا که عمرسرآید درآبیِ دانوب

میان جوی حقیری ،حقیرخواهی ماند

نهنگ می شوی امّا در آبهای جنوب

دلم حکایتِ ماهی ست دراسارتِ تنگ

گرفته است دوباره،گرفته تنگِ« غروب»

جعفر درویشیان «غروب»

ازکس نشنیدیم...


ازکس نشنیدیم؛ به گُل،تیرزنند

یابرتن ماه، زخمِ شمشیرزنند

سهل است درین مصیبتِ سخت اگر

برسر قمه وبه پشت ،زنجیرزنند.

جعفر درویشیان «غروب»

شاعر!


شاعر! به هیچِ هیچ،حساب ات نمی کنند

گوشی به شعر،شعرِپُر آب ات نمی کنند

شاعر!چگونه است که احساس های کال

برقله چون قدیم،عقاب ات نمی کنند؟

همبازیانِ دوره ی خوشبخت کودکی

دعوت به کوچه باغِ سراب ات نمی کنند

یخ بسته ای، ترانه ی خورشیدهای دور

آب ات نمی کنند،نه آب ات نمی کنند

بایدکه شهرزاد شود قصه گوی تو

وقتی که قرصِ ماه به خواب ات نمی کنند

این واژه ها دهن شده اند اعتراض را

فکری به حال وروزِخراب ات نمی کنند

حتی اگرستاره شوی درشبانِ شعر

خاموش وهیس کرده وقاب ات نمی کنند

خاموش می شوی وفراموش می شوی

مصلوب برگ های کتاب ات نمی کنند

انگوراگربه تاکِ تغزل شوی «غروب»!

درخمره ی زمانه ،شراب ات نمی کنند

جعفر درویشیان «غروب»