پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

نگاه کردم ودیدم...


نگاه کردم ودیدم که مستِ پروازند

دوچشم تو ،مگراهلِ شرابِ شیرازند؟

برایم آه.. چه فالی کشیده چشمانت ؟

ـ دومرغ عشق که دایم بهم همآوازندـ

برای نازخریدن،خوشاکه مژه شوم

به چشم های تووقتی که برسرِنازند

نه،مفت بازترازچشم من نخواهی دید

که زود آیندو دلم رابه مفت می بازند

اداونازتو کشته مرا،ولی خوبست

به حالِ عاشقِ خودهم کمی بپردازند

چقدربوسه،چقدرعشق درتوپنهانست؟

دل ودهانِ توانگار مخزن رازند

تویی تومقصدومقصودمن،  اگردر راه

خیال وخاطره ام عاشقانه می تازند

تگرگِ عصرکجاوشکوفه ی شعرم؟

مُسَلّم است که این دو بهم نمی سازند؟

نشسته ام  لبِ دریای بیکسی خاموش

که ابرها غمِ خودرا به گریه بنوازند

چراغدارِشبِ دشت باش وصبح به کوچ!

پیام بادوشقایق درعین ایجازند

جعفر درویشیان «غروب»

کو شانه های آشنایت؟…


کو شانه های آشنایت؟ ـ آن تکیه گاهِ گریه کردن ـ

شبنم زُدای گونه ام بود،گیسو به گاهِ گریه کردن

خود را اگرازمن بگیری ،یک هیچ ـ یابهتربگویم ـ

تنبورِخاموشم که مانده درخانقاهِ گریه کردن

باچشمهای بیقرارش،خیسِ وداعی تاهمیشه

می گفت می میرم برایت ،پشتِ نگاهِ گریه کردن

تاچشمه سارِمهربانی،دشتِ تسلی ،باغِ آغوش

سرمی نهم ازجاده ی بغض ،سوی سه راهِ گریه کردن

هرشام،شامِ دشنه خوردن،هرروز،روزِجانسپردن

هرهفته ی من ،هفته ی بغض،هرماه،ماهِ گریه کردن

دراین جهانِ بی تسلی،من زخمهایم گفتنی نیست

دایم  سری شوریده دارم ،خم  روی چاهِ گریه کردن

جعفر درویشیان «غروب»