پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

ابری که...


ابری که به آسمانِ من تاخته است

شب رنگِ سیاهِ خود درآن باخته است

برگشتنِ من دگر محال است محال

انگار مرا عرب ،نی انداخته است

داریوش کاویانی«آسمان»

در کوچه ی عاشقی...


در کوچه ی عاشقی همه مست وخراب

باجوش وخروش چو ن خُمی از میِ ناب

هرکس زجمالِ یارِ خودبانقشی

درچشم دوبین شان نمی آید خواب

داریوش کاویانی«آسمان»

خورشید!...


خورشید! بزن به دیده ام، لبخندی

ازگرمی خود بمن بده پیوندی

گویند: که آتشت مرا می سوزد

درمن نکند اثر زعشقت، پندی

داریوش کاویانی«آسمان»

ازباغ،هوای عشق...


ازباغ،هوای عشق ومی می آید

از دشت،سرود وبانگ نی می آید

عمریست درین میانه من منتظرم

کان ماه شب چهارده کی می آید

جعفر درویشیان « غروب »

ای عشق !...


ای عشق ! چرا به داد این دل نرسی ؟

ای چاره مشگلم به مشگل نرسی

نفرین به تو،ای تو درمثل چون دریا

درخویش شوی غرق وبه ساحل نرسی

جعفر درویشیان « غروب »