پلکی بزن! شامم غم فرداشدن دارد
رودم به سر، اندیشه ی دریاشدن دارد
این هیئت عریان که سیب سرخ در دستش
انگار باخود شبهه ی حواشدن دارد
آیینه بانو! سینه ی خودرابپوشی کاش!
طوطی من،آوازه در گویاشدن دارد
انگورپامال مرا فرصت بده قدری !
همرنگ چشمت ،چله ی گیراشدن دارد
ای شمس چشمانت ،شبم را روشنایی بخش!
-جان ودل من،عشق مولاناشدن دارد
در دست من بگذار دست عاشق خودرا !
بی دست تو،دستم تب تنهاشدن دارد
ازهرم لب هایم نکن پنهان که میدانم
شهدلبت ،خاصیت حلواشدن دارد
ازنیل چشمت بی عصا ردمی شود روزی
آری«غروب»انگیزه ی موسی شدن دارد
جعفردرویشیان«غروب»