پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

دل مى شکند...

 

 دل مى شکند ز دیده خون مى آید

عشق است همیشه با جنون مى آید

درراه رسیدن به وصال معشوق

از تاول پاى خون برون مى آید

داریوش کاویانی«آسمان»

دراین سفر...


دراین سفرکه به پایان برد جدائى را

به تاردل زده ام نغمه ى رهائى را

دلم گرفت رفیقان ازاین دوروئى خود

به کیمیا بسپارم مسِ ریائى را

غبارِخستگى ام رابه باد خواهم داد

اگرکه هدیه دهد بُوى آشنائى را

اگرنصیبِ من افتدگذربه دولتِ دوست

بدل به تاج کنم کاسه ى گدائى را

«وان یکاد» بخوانیدبه گرد یار عزیز

که چشم سُرمه کند،خاکِ توتیائى را

حبیبِ من که به من صبرِ بیکران آموخت

به یار داد نشان طرزِ دلربائى را

چو«آسمان»بنماید به عشق «کن فیکون»

زمین به اوج فرستد بر او بلائى را!

داریوش کاویانی«آسمان»