پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

باداشتنِ تو...


باداشتنِ تو،میلِ گلها نکنم

جز روی تو،آئینه تماشا نکنم

باعشقِ تو زنده ام  ،خدا میداند

یک موی تو را عوض به دنیا نکنم

جعفر درویشیان « غروب »

شعری که ترا...


شعری که ترا به من  سپارد،شعرست

درباغِ دلت مرا بکارد شعرست

من شاعرِ صبحم توگل تازه ی یاس

شعری که ترا به من  بیارد، شعرست

جعفر درویشیان « غروب »

تو آمده ای...


توآمده ای ستمگری را بکشی ؟

یاگوشه گرفته، شاعری را بکشی  ؟

با لشکرِحُسن و غمزه ی  جادویت

سهلست اگر حور و پری را بکشی

جعفر درویشیان « غروب »

از دوری تو...


از دوری تو ، ببین پریشانم یار!

از چشمه ی اشک،چشمِ من شدجوبارـ

یکبار اگر ترا ببینم کافی ست

تا موی ز قیر برکِشم در شبِ تار

داریوش کاویانی«آسمان»

بگذارسکوت!


بگذارسکوت! بین ما تا حرفیست

برحرفِ حَقم بگو که آیا حرفیست ؟

توازمنی و بریده ای  ازمن خود

چاقونبرد دسته خودرا حرفیست

جعفر درویشیان « غروب »