باداشتنِ تو،میلِ گلها نکنم
جز روی تو،آئینه تماشا نکنم
باعشقِ تو زنده ام ،خدا میداند
یک موی تو را عوض به دنیا نکنم
جعفر درویشیان « غروب »
شعری که ترا به من سپارد،شعرست
درباغِ دلت مرا بکارد شعرست
من شاعرِ صبحم توگل تازه ی یاس
شعری که ترا به من بیارد، شعرست
جعفر درویشیان « غروب »
توآمده ای ستمگری را بکشی ؟
یاگوشه گرفته، شاعری را بکشی ؟
با لشکرِحُسن و غمزه ی جادویت
سهلست اگر حور و پری را بکشی
جعفر درویشیان « غروب »
از دوری تو ، ببین پریشانم یار!
از چشمه ی اشک،چشمِ من شدجوبارـ
یکبار اگر ترا ببینم کافی ست
تا موی ز قیر برکِشم در شبِ تار
داریوش کاویانی«آسمان»
بگذارسکوت! بین ما تا حرفیست
برحرفِ حَقم بگو که آیا حرفیست ؟
توازمنی و بریده ای ازمن خود
چاقونبرد دسته خودرا حرفیست
جعفر درویشیان « غروب »