پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

درباغ ، دوباره...


درباغ ، دوباره بوی مرگ افتادست

ازشاخه به خاک ،هرچه برگ افتادست

درجوش بلا  به حُسنِ خود می نازی؟

بسیار شکوفه از تگرگ افتادست

جعفر درویشیان « غروب »

روی از منِ خسته...


روی از منِ خسته برنگردانی ،مرگ!

از دهر چه میکشم ،نمیدانی ،مرگ!

لب ازلب این تفنگ بردارم؟خیر

تاآنکه ننوشم و ننوشانی مرگ

جعفر درویشیان « غروب »

عشق است...


عشق است دبیری که دبستانش نیست

یک  واحه ی سبز دربیابانش نیست

هی می روی ونمیرسی آخرِخط

این جاده ی پرپیچ که پایانش  نیست!

جعفر درویشیان « غروب »

رَحمی رَحمی...


رَحمی رَحمی ،غریب وخستم دیگر

وقت است بیا بگیر دستم دیگر

بی همدمی تو،ای دمم از دم تو

خاموش ترازسازِشکستم دیگر

جعفر درویشیان « غروب »

دیریست...


دیریست به سمت نور،راهی شده ام

آماده ی  جنگ باسیاهی شده ام

ازچشمه ی  خود مرا نرانی آنی

زنجیری  آب، مثل ماهی شده ام

جعفر درویشیان « غروب »