درباغ ، دوباره بوی مرگ افتادست
ازشاخه به خاک ،هرچه برگ افتادست
درجوش بلا به حُسنِ خود می نازی؟
بسیار شکوفه از تگرگ افتادست
جعفر درویشیان « غروب »
روی از منِ خسته برنگردانی ،مرگ!
از دهر چه میکشم ،نمیدانی ،مرگ!
لب ازلب این تفنگ بردارم؟خیر
تاآنکه ننوشم و ننوشانی مرگ
جعفر درویشیان « غروب »
عشق است دبیری که دبستانش نیست
یک واحه ی سبز دربیابانش نیست
هی می روی ونمیرسی آخرِخط
این جاده ی پرپیچ که پایانش نیست!
جعفر درویشیان « غروب »
رَحمی رَحمی ،غریب وخستم دیگر
وقت است بیا بگیر دستم دیگر
بی همدمی تو،ای دمم از دم تو
خاموش ترازسازِشکستم دیگر
جعفر درویشیان « غروب »
دیریست به سمت نور،راهی شده ام
آماده ی جنگ باسیاهی شده ام
ازچشمه ی خود مرا نرانی آنی
زنجیری آب، مثل ماهی شده ام
جعفر درویشیان « غروب »