پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

سرباز



آنانکه دراین حادثه سر باخته اند

تیرِ دگری سوی دل انداخته اند

 

از لاله رُخان اگرچه سرخ است این خاک

دَینی ست که عاشقانه پرداخته اند

 

داریوش کاویانی«آسمان»

بوی خوب بهار ...

 


بوی خوب بهار نارنجی!

خویش رابابهارمی سنجی؟

 

مار؟هرگز ،جواهری هستی

ـ که شکوه و تلالؤِ گنجی

 

اوج هستی، بلند ترین نقطه

هدف سخت من! چه بغرنجی؟

 

کاش دستم رسدبه گیسویت

نرسد باتودر شبم رنجی

 

صابرانه درانتظار تم آه...

درشب وروزِ سختِ شطرنجی

 

دلِ صحرا ویا ته دریا

توسرابم،تو روحِ اسفنجی

 

بی توآری ،  همیشه تنهایم

چون غروبم،غروبِ نارنجی

 

داریوش کاویانی«آسمان»

دردام


در دام آن بادام چشم ،امروز من افتاده ام

چون مرغ مینادرقفس،بازاز سخن افتاده ام


با بغض خفته درگلو،دارم امید گفتگو

چون بلبلی وحشت زده،لیک از دهن افتاده ام


تصویرآوای خوشش ،درذهن من افتاده است

دراین کویر بی کسی،یاد چمن افتاده ام


یوسف به چاه و عالمی،دیدار اورا مرهمی

یعقوب گون درحسرتش ؛ بی پیرهن افتاده ام


ای باد خوش بوی بهار!گل مژده ای ازاو بیار!

درجنگ با احساس خود،من تن به تن افتاده ام


تا آفتاب عمر من در ساحلت سر می زند

برغربتم رحمی بکن!دور از وطن افتاده ام

 

داریوش کاویانی«آسمان»

تامستم...


تا مستم واز مئی توجان می گیرم

بس فرصتِ خوب،از زمان می گیرم

 

هرغم که سراغ دل من می آید

مُزدِیست که من ازین وآن می گیرم


داریوش کاویانی«آسمان»

برشاخه گل ...

 


برشاخه گل و شکوفه آورده پدید

بالشکر سبزه کودتا کردو رسید


ـ سلطان بهار، خیمه برصحرازد

درسیطره اش ،طلوع میکرد امید


داریوش کاویانی«آسمان»