پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

باراحتی آب


‏باراحتی آب،سخن میگویی

ازغیبت مهتاب سخن میگویی

 

اینجا به چراغ،اعتنایی نکنند

بیهوده زشبتاب سخن میگویی

 

جعفردرویشیان«غروب»

گفتند؛...


‏گفتند؛باید ازتو دیگردست بردارم!

غافل که مردن را به پایت دوست تردارم

 

شیرین من! فرهادخواهم شدکه باتیشه

کوهی که بین ماست را ازریشه بردارم

 

امشب،کنارخودبرایم جانگهداری!

زیبای خفته! باتوحرفی مختصر دارم

 

در سن من،خاکستری را می پسندد

عشق

آغوش واکن،قصدبازی باشرر دارم

 

من هدهدم،حکمم همین عشق است ودیگرهیچ

درمنطق الطیر شماعمری ست، سردارم

 

احوال می گیرم ،زحافظ فال می گیرم

من هم برای خودعزیزی درسفر دارم

 

درسینه پنهان کرده ام آیینه ای کوچک

سنگ صبور ازنو برای من نخر! دارم

 

بابچه های پاک ازمابهتران جورم.

کاری نپنداری به اولادبشردارم...

 

 

 

جعفردرویشیان«غروب»

بهارآمد

 

‏ بهارآمد،بهارآیین من کو؟

گل من،خوشه ی نسرین من کو؟

 

دلم مانده است سردربرف،چون کبک

بگوآه ای خدا،شاهین من کو؟

 

چقدرازسنگها گیرم سراغش؟

نمی داندکسی شیرین من کو؟

 

رسدبراستخوانم کارد بی او

الهی مایه ی تسکین من کو؟

 

ندیدی یارمن رفت وغم آمد؟

بجز این گرگ بربالین من کو؟

 

نمانده جااگردرقصه ها،پس

-سمندوخنجرچوبین من کو؟

 

بیاتاازقفس سازان بپرسیم

به صحرا جای بلدرچین من کو؟

 

کمانت بشکند ای مردصیاد!

به دنبال تو جزنفرین من ،کو؟

 

 

جعفردرویشیان«غروب»

چشم وچراغ شهرمن!

 

به مناسبت بزرگداشت علی اشرف نوبتی استادپرتوکرمانشاهی. بتاریخ 27 اردیبهشت  95

 


‏چشم وچراغ شهرمن!بیدارپرتو

برتو،درود ازشاعران بسیار،پرتو!

 

تو،ازسراب و کوچه باغ اش می سرایی

نازم به طبع ات،طوطی گلزار ،پرتو!

 

تو،آن عقاب آسمان گردی،که هرگز

طبع ات ندارد عادت مردار،پرتو!

 

آهوی مضمون می دود صحرابه صحرا

دنبال شیربیشه ات ،انگار،پرتو!

 

«بهزاد»،جایش درکنارت مانده خالی

آن بی نظیر،آن مردبی تکرار،پرتو!

 

شعرحماسی را«وفا» خوش  می سراید

تابیستون جنبدزجا این بار،پرتو!

 

شیران سرمست غزل،رفتند افسوس

خوک اند الباقی که در دربار،پرتو!

 

«احساس»و«آرام»وعزیزان خوب دانند

گردیتیمی می خورد اشعار،پرتو!

 

یادآیدم گاه از«پگاه»واز«طلوع»و

درچشمه «روزان»،ساغرسرشار... پرتو!

 

-«شیدا»و«پاییز»ی که دورهستم ازآنان

دیواردردیوار در دیوار،پرتو!

 

من گریه ام می گیرد اینجا توی غربت

بی«آسمان»،«دریا»وبی «پندار» ،پرتو!

 

چون مردلنگی باشب وگرگ وبیابان

بایدبسازم ازسرناچار،پرتو!

 

ازآتش الفت به جز خاکستری نیست

آیینه ی دل ها زده زنگار،پرتو!

 

شب می کندگردن فرازی،باردیگر

-شمشیری ازجنس قلم بردار،پرتو

 

بو می کننداینجا دهان رهروان را

تا«ارمنی»راهی ست ناهموار،پرتو!

 

باران؛سپاهت.آذرخش ات؛نیزه. آری

باتو ندارد کس دل پیکار،پرتو!

 

برشعرما،چون پیش ازین پرتو بیفکن!

پاینده باش از دولت دادار،پرتو

 

 

جعفردرویشیان«غروب»

غبار


هرسو که نظر کنی غبار آلود است

جنگ است و سیاهی هوا، از دوداست

 

سخت است نفس کشیدن اینجا ، زیرا

ـ دشمن به کمین وعمرما محدود است

 

داریوش کاویانی«آسمان»