پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

جزگریه...

جزگریه...

‏جزگریه ای بی حاصل ازمن برنمی  آید

 ازپای اشکِ شورکه گُل درنمی آید

ابری شوم،برخودبپیچم تاببارم هی

ازآسمانم کارِ دیگر برنمی آید

باساحلِ تنهائی ام تنهای تنهایم

آن زورقِ زیبا به این بندرنمی آید

غیرازتو،قیدِهرچه را یکباره خواهم زد

به آدمِ آزاده،زور و زرنمی آید

زخمِ عمیقی ازتو دارم یادگارِعمر

کاری که چشمت کرده ازخنجرنمی آید

ازخاک بودوروح... بودا! جانِ خودبس کن

آدم شدن ازدستِ نیلوفر نمی آید

ازمردی  ومردانگی کمترنشان باقی ست

ساقی مگرچون قبل باساغرنمی آید ؟

 جعفر درویشیان « غروب »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد