پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

«قبرستان»


هرخفته،کجا جزوفراموشانست؟

درخاک،مپندارکه بی هوشانست !.

من،نیمه ی شب ،چراغ دیدم آنجا

ایدوست مگووادی خاموشانست !

جعفر درویشیان « غروب »

«ازرفتنِ تو...»


ازرفتنِ تو،چقدرفریادکنم؟

زندانی غم،خاطرآزادکنم

زآن پیش که ویرانه شودخانه ی عمر

باخشتِ درِ میکده،آبادکنم

جعفر درویشیان « غروب »

«عاشورایی»


چو بایک مشک تشنه،برلب  شط،ماهِ نو خم شد

دو نیزه از بلندِ قامت مهتابیش کم شد

صدایی می خزد ازخیمه ی آتش به جان درباد؛

نمی دانم کجا ازدیده ی کم سو،عمویم شد؟

«به آنکه تشنه تر ازمن.!.» ،کسی لب ترنکرد امّا

زچشمِ مشکِ بارانی ،به خاک آن آب ،نم نم شد

سه شاخه ناوکی ،زیرگلویش را نوازش داد

شکوه باغ فروردین ،تمامأ غرقِ شبنم شد

نمی بینی مگر از شرم ،سربرصخره می کوبد؟

دریغاگوی موجی که به خون آن ظهر،توأم شد

پریشانی نبود اینگونه مثلِ بیدِ مجنونی

لبِ گودال،پنداری پریشان کارعالم شد

دلم تنگ وزبان  قاصر.سرم ،سرّ وقلم عاجز

صلاتِ ظهرعاشورا،ـ خداعالم ـ چه گویم شد؟

جعفر درویشیان « غروب »

«مُردن درین زمانه...»


مُردن درین زمانه برایم عروسی است

دردم مبارک است ،عزایم عروسی است

سمتِ شکست ،جانبِ دیوار،روبه مرگ

هردربه روی خویش گشایم عروسی است

ازپنجره به حجله ی بختم نظرکنید!

من باشمایم ،های ...شمایم عروسی است

شمشیرروزگار، به من همسری کند

باسوگلی زخمِ بقایم  عروسی است

خونابِ دل به چهره ی من،رنگ می زند

بنگرچگونه غرقِ حنایم ؟ عروسی است

دل ضربه ها،به سوزِ دلم ساز می زند

امشب میانِ کهنه سرایم عروسی است

آزاده سرو دامنه ی بیکسی ،«غروب»

رنگِ سفیدِ برف،ـ ردایم ـ ، عروسی است

جعفر درویشیان « غروب »

«باغ سبزآهنگ »

دراستقبال غزلی ازحضرت حافظ:« باغبان گرچندروزی صحبت گل بایدش »

«باغ سبزآهنگ »

باغِ سبزآهنگ تو،گرسرخی ازگل بایدش

آبخورد ازچشمه سارِخونِ بلبل بایدش

تاسماع سرو و دست افشانی فصلِ چنار

ریشه درتلخانه ی تیغ تحمل بایدش

نیز اگر خواهددرختش ازشکوفه نیمتاج

غرق درخون  چون خروسِ عشق ،کاکُل بایدش

بندِ«دار»از پیچکش بایددرخت انداز را

یک دریچه گربرآفاقِ تکامل بایدش

تاعبورازموجه ی رودِ غم آلودِ خزان

برفرازِ فصل از رنگین کمان،پل بایدش

آسمان، خالیست تا هرسو نگاه دشت را

سبزه دراینجا به لطف او،توکّل بایدش

تا نفیرِ زاغ را دفتر بشوید جویبار

ازحماسه خوانی تندر،تغزل بایدش

هرکه خواهداززبانِ سوسن آموزد کلام

آشنایی  چون صبا باجعدِ سُنبُل بایدش

پیکری کاهیده تر ازکاه باید هرکه را

شعر،همسنگ «غروب»آسمانجُل بایدش

جعفر درویشیان « غروب »