پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

مکث


درراه آمدن،قدمی مکث می کنی

آهوی من !به ناز،رمی مکث می کنی

می خواهی ازدلت چه به گویی برای من؟

می پرسی و دوباره کمی مکث می کنی

نام مرا ستاره بزن !هیچ هم نترس

دردا به چرخش قلمی ، مکث می کنی

می ایستی غروب،کنار درحیاط

چون زایری که درحرمی ، مکث می کنی

درانتظارماه، که باتوشودسوار

پائین رود ،دربلمی مکث می کنی

ازجورگیسوان تو،پیچم به خویشتن

تاکی براین چنین ستمی مکث می کنی؟

خوانی اگرکتابتِ دلتنگی مرا

برماجرای پرزغمی، مکث می کنی

ای ابرپرشتاب ! زبخت بداست اگر

براین گیاه،قدرنمی مکث می کنی

مثل نسیم باش بلاوققه درعبور!

رودی مگر ؟ که پیچ وخمی مکث می کنی

کار دلم به گوشه ی ابرو نشدتمام

شمشیر درفرود و، دمی مکث می کنی

چیزی نمانده است به دریاشدن «غروب»!

دیگرچقدر یک قدمی مکث می کنی؟

جعفر درویشیان « غروب »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد