پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

چون سنگلاخ...

پیشکش به جعفردرویشیان

شب درشکستِ زلف تو...

شب درشکستِ زلفِ تو، تصویرمیشود

خورشید در سلام تو تکثیرمیشود

انگور را خیالِ لبت ،مست می کند

تاک  از شرابِ بوسه ات ،اکسیرمیشود

سیمرغ ها زقله ی تو،پرکه می کشند

آئینه ام  بهشتِ اساطیر میشود

معصومیِ نگاه تو،ـ این سوره های رازـ

در وحیِ عشق، آیه ی تطهیر میشود

دل را اسیرِ غربتِ آئینه ها ببین

پرواز رنگ مرگ تصاویر میشود

دل بسته ام  به بغضِ نفسهای قاصدک

وقتی که زنگِ آمدنت  دیرمیشود

سدِ شکسته ایست جهان پیشِ موج ها

تا سیلِ گریه بی تو سرازیرمیشود

پروانه ای شبیه خیال جوانی ام

درپیله های کودکی اش  پیرمیشود

زنجیربسته است به صد قفلِ  بی کلید

آئینه تا اسیرِتصاویر میشود

پرویزعباسی داکانی

 

تقدیم به پرویزعباسی داکانی:

***

چون سنگلاخ...

چون سنگلاخ عشق تو،پاگیرمیشود

دستِ  دلم  دوباره عصاگیر میشود

سردرپناهِ شانه ی خود،گریه می کنم

ابرِ غمی رسیده فراگیرمیشود

دراین دلی که باغِ امیدش فسرده است

تنها امیدِ تست که جاگیرمیشود

می شدترابه عرش رساند سرودِ من

بغضی ست درگلوکه نواگیرمیشود

آقای من! چگونه بخواهم خلاص خود؟

وقتی که دست و بالِ شما گیرمیشود

گیسوسپیدِ شعرِمن امشب به شوقِ تو

با دستِ استعاره ،حناگیرمیشود

آویختم به چفته ی شب، رختِ خویش را

تااین قبای ژنده کجا گیرمیشود

جز قله ی کمال ،مباد آشیانه اش

وقتی عقابِ شعر،هوا گیرمیشود

خود را نشد به ساحلِ آرامشی کِشم

افسوس، صخره ، موج مرا گیرمیشود

تابیده یک  فروغِ تو امروز بر«غروب»

چون کاکلی به نور،خداگیرمیشود

جعفر درویشیان « غروب »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد