باخرمن گل،بهار،ازراه رسید
بلبل به غزل که فصلِ دلخواه رسید
برخیزو بیا سری به صحرابزنیم!
با هودجِ خود ،نسیمِ همراه رسید
***
ازکثرتِ گل،دامنه چین دارشدست
کوه آن طرفِ ابر،کمین دارشدست
انگشتری دخترِ زیبای بهار
ازشبنم سبزه ها،نگین دارشدست
***
چون ابر،دلِ تپنده اش میگیرد
آتش به قبای ژنده اش میگیرد
یک قطره چکیده ،دم زند از دریا
زین روست که رعد،خنده اش میگیرد
***
زیباست چقدر،سبزه بردامنِ دشت
گلدارشده تمامِ پیراهن دشت
انگارکه عاشق شده کوه ،ازسرِشوق
انداخته دستِ سایه بر گردن دشت
***
ابرآمده است وهرطرف باریدست
برسبزه وگل، شوروشعف باریدست
هرقطره به قصدرویشی می ریزد
هشدار،نگوکه بی هدف باریدست
***
ابرآمدوبرسبزه وگل ،آبی زد
شب،کنج افق،چشمک مهتابی زد
تاصبحِ ابد،فرصتِ خوابیدن هست
امشب چه خوش است راه بر خوابی زد
***
بیهوده ،چرا بگو مگو باید کرد
پرهیزازین خلقِ دو رو بایدکرد
ازجلبکِ جو مجوچو غوکان ماوا
دربحرِوطن به سبکِ قو بایدکرد
***
بادآمدوبرموی چمن،چنگی زد
بابوسه بروی غنچه ها رنگی زد
تا سنگ ،سرِشیشه ی عمرت نزد
بایدبه سرِشیشه ی غم، سنگی زد
***
این باغچه ها بشوقِ تو، گل دادند
شب بو و بنفشه و قرنفل دادند
امروزبرای دیدنت تا ساحل
امواج همه به یکدگر هل دادند
***
نه، خسته اسیرِ فاصله می مانی
نه، بسته بزیرِ سلسله می مانی
هرجاکه فرشته ی بهار، آنجایی
غوغایی من ! به چلچله می مانی
***
امروز خوش است رو به صحرا رفتن
باهرکه دلت خواست بهرجا رفتن
ازهرچه که دیدنی ،بچین گل امروز
فردا نتوانی به تماشا رفتن
***
ازمیوه به برگِ گل،پیامست امروز
این شاخه نه ازبهرِمقامست امروز
باپرچمِ خود،گلی به گلبرگ نوشت
مأموریتِ شما تمامست امروز !
جعفر درویشیان « غروب »