پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

از درد اگرگاهی...


از درد اگرگاهی که فریادم بلند است

برگردنم گوئی که بندِ صد کمنداست

زیبائی فریادِ من را می ستایند

این آفرین ها روح من را نیشخنداست

کی میشود راحت تنم ازبندِ زنجیر

وقتی هوا،انباشته ازبوی گند است

زیبا سُخن گفتن گهی میگرددآسان!

گنجی که آنرا دُر نباشد،آن چرنداست

شهری که پر گردیده است ازآدمک ها

ـ انسان پُراحساس،کم ازگوسفنداست

بر روی دیوارِ بلندِآرزوها

چنبرزده ماری که در ذهنش گزند است

نورِامیدی،کی کشد دستِ نوازش

ـ برروحِ لغزانِ دلم که چون پرنداست؟

ای «آسمان»دردِ تودر ظلمت نهان است

رنجِ تُرا،هرکس بداند،دردمنداست

داریوش کاویانی«آسمان»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد