پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

مرگ


همچون گُلِ برف ، نرم و آرام آرام

در ذائقه ، مرگ می نشیند برکام

از زحمتِ جسم ، روح آزرده شده

خورشید غروب می کند ازلبِ بام

داریوش کاویانی«آسمان»

شهر عشق


آنانکه به شهرِ عشق ، سامان دادند

با دشنه اجنبی تن و جان دادند

باخندقِ خون ، راهِ دشمن بستند

وانگاه ، به کارِ خویش پایان دادند!

داریوش کاویانی«آسمان»

وقتی که دروغ...


وقتی که دروغ، لقمه را شیرین کرد

ابلیسِ کلام ، اسبِ خود را زین کرد

دشتِ وگل ولاله را لگد مال نمود

از تلخی حق ، روایتی غمگین کرد

داریوش کاویانی«آسمان»

از دشت وزید...


از دشت وزید و غنچه را پَرپَرکرد

ازابر، چکید و چشمِ گُل را تَرکرد

هشدارکه این چرخ تواند آسان

از خاک تو تسبیح و یا ساغرکرد

جعفر درویشیان « غروب »