پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

چشمهایت...

 


چشمهایت درنظربازی تک اند

این دوشب ،یک آسمان از پولک اند

ای لبانت باغ وچشمانت بهار

من درخت  و  دستهایت  پیچک اند

روی سینه ،توری پیراهنت

موجدارازرقصِ جفتی اُردک اند

مثلِ نهری عاشقانه می روی

بازوانم درمسیرت جُلبک  اند

کرده خورشیدتوام رنگین کمان

پشت لبخند اشکهایم می چکند

گیرم عاشق ،مردِمیدان شدولی

چشم هایت زخم هایش مُهلک اند

درمحاقِ بی تو بودنهای خود

نورهایم را  سیاهی ها مَکند

عاشقِ شیرینی وصل اندوبس

عاشقانت حیف خیلی کودک اند

تا ابد ناگفته خواهی ماندباز

توبزرگی ،واژه هایم کوچک اند

جعفر درویشیان « غروب »

24 / 9  / 92 

سرسبزی سرو...


سرسبزی سرو ،بی غبارش خوب است

زیبائی باغ ،با بهارش خوب است

هرلاله رُخی به سینه داغی دارد

آرامشِ دل ،با نگارش خوب است

داریوش کاویانی«آسمان»

درتن رَمقی...


درتن رَمقی اگر اُجاقم میداشت

کی واهِمه از باد ،چراغم میداشت؟

دراین شب تاریک به سمتِ خورشید

یک پنجره ایکاش اطاقم میداشت

جعفر درویشیان « غروب »

نومیدچرا...؟


نومیدچرا...؟پُراز اُمیدم دیگر

برهرچه درِ بسته ،کلیدم دیگر

ازبختِ سیاه ،سرنیندازم زیر

صدمرتبه شکر،رو سفیدم دیگر

جعفر درویشیان « غروب »

ازاو چه پرسی حالِ دل را؟ ...

 ازاو چه پرسی حالِ دل را؟ اوچه میداند

آن بوف کور ازعالمِ یک قُو،چه میداند

صیادِ من هرگزنبوده صیدگیسویی

ازغم نگشته مثل مو،ازمو چه میداند

پیوسته دارد نرگسانه سربه سیرِخویش !

ازیک سرِپیوسته برزانو چه میداند

خوگرشده باشیشه های عطرِپشت آب

وه این دماغ ازپونه های جو چه میداند

بیهوده خالی میکنی برسنگ ،مشت ات را

کوهست  کوه  از رنجه ی بازو چه میداند

چشم تفنگ ات ،تنگ چشما! پای این چشمه

ازچشم اشک آلوده ی  آهو چه میداند

قربانی ، حتی ازشقایق نیز بیزارست

فرق گُل و خون برلبِ چاقو چه میداند

هجران،صلاحِ  عاشق آمد،قهرنشمارش!

ازلطفِ مادرکودک بدخوچه میداند

هرخطِ سبزش آیتی ازباغِ  زیبایی ست

جزمن کسی ازصفحه ی آن رو چه میداند

دیدی به آسانی طلسمم کردچشمانش ؟

دیگرچه می پرسی که ازجادو چه میداند

زد دل به آبی های اعماق دوچشمانت

 زورق نشین عشق تو،«پهلو» چه میداند

زنجیرهای قلعه راباید که برچینند

آزاده،باک ازبرج وازبارو چه میداند

جعفر درویشیان « غروب »

9/9/92