پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

هرکس ،کسی دارد...


هرکس ،کسی دارد.مراجزغم کسی نیست

بی کس ترازمن درهمه عالم کسی نیست

بر درتلنگرمی زند آهسته ،امّا

این ناله ی  باداست ـ میدانم ـ کسی نیست

بربوم جنگل،دشت،دریا،کوه حتی

جزطرح سرگردانی آدم ،کسی نیست

مثل بنفشه ،سربه زانوی غم این خلق

در دیمزار زندگی،خرم کسی نیست

با قصد یاری آزمودم دوستان را

بسیار...تاشدباورم کم کم کسی نیست

داری به پایان می رسی ،دستِ مدد کو؟

ازآن همه کس ،حیف  دراین دم کسی نیست

بادیده گفتم رازدل را،گریه سرداد

بیهوده دارم چشم ،آه مَحرَم کسی نیست

افسانه می پنداریش؟افسوس امّا

برخوان اندوهان من ،رستم کسی نیست

دنبال«انسان»گشته ام روی زمین را

درتیره شب ،نه! روزِ روشن هم کسی نیست

ابرِوجودم ،صرفِ یک بارانِ جوداست

درساحل احسانِ من ،حاتم کسی نیست

غیرازعمادِ شانه های عرشی تو

«بارامانت» را دگرمُحکم  کسی نیست

جعفر درویشیان « غروب »

ابرآمده...


ابرآمده است وهرطرف باریدست

برسبزه وگل، شوروشعف باریدست

هرقطره به قصدرویشی می ریزد

هشدار،نگوکه بی هدف باریدست

جعفر درویشیان « غروب »

تن ،قالب خالی ست...


تن ،قالبِ خالی ست ،به جا بگذارش!

پرزخمِ سفالی ست ،به جا بگذارش!

پروازکن آن لحظه که گفتند؛بیا !

این جسم ،وبالی ست به جابگذارش !

جعفر درویشیان « غروب »

بهار...


درتبِ تند بهار

کوچه ی تنگِ دلم

پُرشد از خاطره ها

***

کودکی ها چه زُلال

ازلب پنجره ی ذهنِ ترم

ـ می گذرند

***

شوق پروازِ پرستوها را

درسکوت تن عریان افق می بینم

***

آه...

فرداعیداست

شیطنت های من و تو اکنون

می گریزند سبک

ازدل

ـ قاب خیال

***

یادباد آن ایام

فکرها ساده ولی رنگی بود

تخم مرغ رنگی

فشفشه وترقه

وحسابی که برای

ـ خود و عیدانه ی خود میکردیم

***

زود باش!

یارقدیمی

ـ ای دوست

تا هوا طوفانیست

بادبادک هارا

دوراز آواز«متال»

در نسیم خوش ودل چسب بهار

ـ بسپاریم به باد!...

داریوش کاویانی«آسمان»

آنوقت اگر...

   آنوقت اگربه راه خودمی رفتم ،

دنبال گُل وگیاه خود می رفتم

آنقدربه من سخت گرفتند ایکاش

یک راست به قتلگاهِ خود می  رفتم

جعفر درویشیان « غروب »