پرآو

شعروادبیات

پرآو

شعروادبیات

ای عشقِ تب آلوده...


ای عشقِ تب آلوده چه سوزانی ،تو

داغی به دلم زدی که میدانی ،تو

سخت است دمی دراین جهان ،تنهائی

درحافظه ام فقط تو میمانی ،تو

داریوش کاویانی«آسمان»

زلزله


به زیرِ پا زمینِ سست لرزید

به سینه قلب ها لرزید ،چون بید

فرار از مرگ هرکس را به سوئی

پراکنده به دشتِ خشکِ تردید

گرفته مرغ جان آهنگ پرواز

شده اُمیدها ،نُومید ، نُومید

پریشان هرکسی از کرده ی خویش

این رو درمیانِ تَرس و تهدید

گنه کاران همیشه بیم ناک اند

که آدم را گنه کرده ست تبعید

اگر خاری به پایت نیست خوش باش

که در راهی ، به سوی خُلدِ جاوید

زمین و لرزه از بارِگناهان

ترازو شد ، عمل هارا بسنجید

غبار غم گرفته «آسمان»را

که خُشک و تَر به آتش همزمان دید

داریوش کاویانی«آسمان»

بیمِ زوال


هنوز گَردِ ملالی که داشتم دارم

به چهره، اشکِ زُلالی که داشتم دارم

تبِ پرنده شدن ، آرزوی آینه گی

امید هایِ محالی که داشتم دارم

به چنگِ وحشتِ موجِ شبانه ی ساحل

دوباره جنگ وجدالی که داشتم دارم

چگونه سرنگذارم به دشت مجنون وار؟

غریبه خوی غزالی که داشتم دارم

عبث به چیدنِ من می پزی خیالِ سبد

چو میوه حالتِ کالی که داشتم دارم

به زیرِ سقفِ شب این معبدِ هراس آور

«غروب »!بیمِ زوالی که داشتم دارم

جعفر درویشیان « غروب »

ببین!


تمام زندگیم را، سیاه می بینم

به رویِ موج، چو یک پرِکاه می بینم

به چشم های سیاهت...!که زندگانی را

فقط سیاهِ سیاهِ سیاه می بینم

نشسته ام پسِ زانویِ خویشتن در اشک

دل ِکبوتری ام را به چاه می بینم

درین سراب، خودم را به رنگِ نیلوفر

چقدر خسته وبی تکیه گاه می بینم

ببین! چگونه گرفتند جایگاهِ پَری !

به دیو لاخ مگو اشتباه می بینم

حدیثِ عاطفه را، قصه ی محبت را

دراین زمانه ی وارون، گناه می بینم

هم از دریچه ی مسدودِ گرگ ومیش، «غروب»

جهان وهرچه دراو، راه راه می بینم

جعفر درویشیان « غروب »